چند روزی میشود که دل سیر “ننوشتهام”. وقتی میخواستم این جمله را تمام کنم و به کلمه ننوشتهام رسیدم ناخودآگاه گفتم “نرقصیدهام”.
چند وقتی هست که دل سیر ننوشتهام یا نرقصیدهام. کدامیک؟
نوشتن در این چند ماه اخیر برای من چیزی رقصیدن شده است. کلمهها برایم لباس هستند. ابرازی برای رقصم.
با چینچین کلمهها و دست در گردن چرخ گردون روی صفحه سفید کاغذ که میدانی عظیم و فراخ است میرقصم.
چیزی شبیه سماع. حرکات مختلفم حین رقص همان استفاده از کلمههای مختلف و آرایههای ادبی است در نوشتن .
چرخش روی پاهایم چیزی شبیه کاربرد استعاره در نوشتن و حتی زندگی است. چرخش استعاره میشود و من لحظهها را به جهان کوک میزنم. کوکی از نقش و رنگ.
چرخش استعاره از تلاش من است که میخواهم با چرخ گردون هماهنگ بچرخم. البته که یک جاهایی جا میمانم یا زمین میخورم.
لذتِ رها کردن است که توان پایم میشود تا دوباره بلند شوم. میدانم که چرخ گردون منتظر من نمیماند. چین دامنم را میتکانم تا کلمههای ناباب بریزند، مرتبش میکنم که کلمههای دلنواز همراه رقصم باشند. شروع میکنم با کفشهایم به رقصیدن و با قلمم نوشتن. کفشهایم قرمز است اما قلمم زرد. جوهر قلمم از قلبم میآید و خیاطی که لباس رقصم را میدوزد.
من فقط میچرخم و میچرخانم. خودم و قلمم را. در صحنه رقص و میدان کاغذ. با ابزاری که من دارم بالاخره یاد میگیرم با گردونه هماهنگ بچرخم.
کلمهها چینهای دامن رنگارنگ من هستند. که موقع رقص تکان میخوردند. این کلمهها اگر بجا دوخته نشوند و کنار طیف خودشان، موقع رقص زیبا باز نمیشوند و من و چرخ رقص تمام نمیشویم..
اوایل لذت سماع کردن لذت یادگیری هنری جدید بود. لذتی بود ولی کم. بعد که یاد گرفتم دستهایم را به دستهای چرخ گردون حلقه کردم، همین حلقه کردن دست با چرخ و هماهنگی با آن برایم لذتی عمیق و ماندگار به ارمغان آورد.
میرقصم. با همراهی کلمهها که چین و طرح و رنگ لباسم هستند. میدانم که چرخ گردون هم با دیدن لذت در خندههایم، استشمام عطر فر موهایم که نسیم به او میدهد، لمس کفشهای قرمزم و پاهایم هنگام بوسه زدن به زمین، چشیدن رهایی سرم موقع چرخش و شنیدن نجوایم موقع خواندن سرود هستی میایستد تمام قد و مرا تشویق میکند.
میچرخم تا ابد.. دست در گردن چرخ گردون و با لباسی از جنس و رنگ کلمات. گفته بودم که هر کدام از ما مهرههای دومینوی بزرگی هستیم؟! دومینوی من رنگیهایی متفاوت را به چرخ گردون منتقل میکند. حالا با هم هماهنگ غرق در رنگها میرقصیم. آنقدر هماهنگ که رنگها محو میشوند و نور است که من و چرخ را در برگرفته میگیرد.