چه بازی ترسناکی.. نه؛ چه بازی عجیبی.. نه؛ چه بازی دوستداشتنی! آخرش کدام شد؟!
به یک بازی دعوت شدهایم. اول کار وقتی بلدِ بازی نیستیم و از قائدهاش چیزی نمیدانیم وحشتناک به نظر میرسد. نمیدانیم چطور پیش میرود. ممنوعهها کدامند، خطرآفرینها کدامند، چه حرکتی پاداش دارد و چه حرکتی سکوی پرش خواهد شد، اصلا قوانین چه چیزهایی هستند؟!
هر بازی به قوانینی پایبند است. وقتی قائده بازی را بدانیم؛ اولش کمی برایمان عجیب است؛ پیش که برویم کمی آرام میشویم. وقتی یاد بگیریم از قوائد چطور استفاده کنیم هیجانزده میشویم. یک جوری ته قلبمان یک اطمینان بوجود میآید. از چالشها نمیترسیم چون میدانیم پشت هر چالشی محک میخوریم. شاید به مرور کنجکاو شویم به قوائد بازی و به چطور به وجود آمدنشان. به صاحبش. به چون و چرای هر قانون. چون گاهی فکر میکنیم بیدلیل قانونی گذاشته و گاهی حسابشده بودن قانونها و گاهی پی لذت بازی به خالقش میرسیم. از شرح و حال و کارش پیگیر میشویم. اصلا خوب است خالق هر بازی که به آن دعوت میشویم را بشناسیم. تعظیمکردن مقابل هر قانون بازی هم راحتتر میشود هم لذتبخشتر.
به این فکر میکنم که چه روزی میشود روزی که بفهمیم خالق بازی بازیگران بازیاش را هم دوست دارد؛ علاوه بر اثرش. از قوانینی که گذاشته یا نمیدانم یک حس که وقتی در میدان هستیم آن را درک میکنیم. اینکه ما بفهمیم پشت تمام قوانین بازی یک عشق جاساز شده است در بازی ما چه تاثیری دارد؟ فکر میکنم آنوقت است که بازی را بازی نمیکنیم زندگی میکنیم. تن هر چالش بازی لباس زندگی تن میکنیم و عشق و ارادتمان را به خالق بازی با زندگی کردنش به تمامی نشان میدهیم.