گفتند از شاعر بپرسیم چرا و چگونه؟
که چگونه با قلمش در زندان جهان و دیوارهای زمخت و بلندش پنجره میسازد؟
گفت چون او به یاد آورده که خداوند است. تا وقتیکه او این حقیقت را بداند زندانی باقی نمیماند و دیواری هم برافراشته نخواهد ماند.
پرسیدم این بال و پر زیبا را چطور برای خودش جور کرده است؟ گفت بالی ندارد. اینها که میبینم اگاهی هستند. بال که روی زمین به کار انسان نمیاید. بال مختص پرندگان است.
پرسیدم چیکار کرده که ماه و خورشید برای عرض اندام در نوشتههایش با هم رقابت میکنند؟ که ستارهها نوک انگشتانش میچسبند برای تبرک دادن به کلماتش؟ اینکه چطور تمام هستی برابرش تعظیم میکند و او با انگشتانش تمام هستی را میچرخاند و چرخ گردون را انگشت به دهان نگه میدارد؟
گفت هیچ کاری. فقط به وجود خودش به عنوان انسان اگاه شده. همان انسانی که در کتابهای اسمانی گفته شده که تمام هستی بر او سجده کردهاند.
پرسیدم چطور با سرنوشت کنار امده است؟
گفت وقتی فهمیده کیست دیگر نیازی به هیچ سلاحی ندارد. جنگی در کار نیست. با او رفیق شده است. هم مسیر. با همین دوبالی که میبینم.
پرسیدم چطور است که شاعر را نمیشود به بند کشید؟ اصلا میشود شاعران را به بند کشید ؟
گفت اگاهی را اگر توانستی به بند بکشی کلمه را و شاعران را هم میتوانی. کلمات وسیله هستند. چیزی که به کلمات قدرت میدهد که آزاد باشند و به بند کشیده نشوند آگاهی است. آگاهی به قدرتش به عنوان انسان. آگاهی از حضور خدا گونهاش است که تو آنرا آزادی میبینی.
گفت شاعر آگاهیاش را که نور است به کلمات میتابابند و آنها را روانه جهان میکند.
او میداند همان خداوندی است که خلق کردن را بلد است. کلماتی که متبرک به آگاهی هستند وقتی ثبت میشوند بطور فیزیکی هم در جهان پدید میآیند.
او گفت شاعری که بداند خداوند است و هر کلمهای بنویسد خلق میشود دیر یا زوذ آزادگی را درک خواهد کرد.
مینویسد آزادی. دیوارها فرو میریزد و زنجیرها پاره میشود..
مینویسد بال، بالهایی به وسعت فلک جان میگیرند. مینویسد خورشید و ماه و ستاره، دورهاش میکنند و او میرقصد. مینویسد چرخ، آن هم میایستد تا بعد از نوشتن کلمه بهم بپیوندند و دست در دست هممسیر شوند.
شاعری که بداند کیست آزادگی را تجربه میکند. آن وقت است که میتواند آنرا هم به کلمات تزریق کند و در جهان منتشر کند.
جوابی به متنی از خانم عرفان نظر اهاری.