نوشتههای جدید

آذر ۴, ۱۳۹۸
_خواستم از احوالات این روزهای سرزمینم بگویم. احساس کردم تارهای صوتیام بهم گره خوردهاند و صدایی از آنها در نمیآید. انگشتانم سرد شدند به طوری که […]
آذر ۳, ۱۳۹۸
به ساعت نگاهی انداختم. خیلی وقت است که ساعتهایم عقربه ثانیه گرد ندارد. به دیوارهای اتاقم هیچ ساعتی آویزان نیست. و اگر بنا باشد بخرم حتما […]
آبان ۲, ۱۳۹۸
دلش میخواهد سفر کند. با خیال. خیال را صدا میزند. میبیند که نشسته روی قفسه کتابخانههایش _ نیازی نیست صدایم کنی، من همیشه همراهت هستم. _خوب […]
آبان ۱, ۱۳۹۸
دو عبارتی که متوجه شدهام زیاد از آنها استفاده نمیکنم. نمیدانم خوب است یا بد. این هم خصلتی است که به آن مبتلا شدهام. همه ما […]
مهر ۳۰, ۱۳۹۸
_چه کاری برای این روزها میشود انجام داد؟ چه اقدامی که غبار غم و اندوه و ناامیدی را از جانمان، جسممان، زندگیمان، سرزمینمان و حتی کره […]
مهر ۲۹, ۱۳۹۸
_خیال میتواند مسافتهای دور را طی کند. خیال میتواند رویا ببافد و آن را شالگردنی کند برایش که در روزهای سخت و جانفرسا سرما او را […]
مهر ۲۸, ۱۳۹۸
صبح با صدای اذان از خواب بیدار شد. صدای پارس سگ همسایه همراه با زوزه هوشیاریاش را بیشتر کرد. باید بیدار میشد ولی استرس کارهای این […]
مهر ۲۷, ۱۳۹۸
نفس بکشید ببینم چطور نفس میکشید! کلام استاد بود که در گوشش پیچیده بود. موقع تنفس سریع ریههایش را ازهوا خالی کرد و دوباره با سرعتی […]
مهر ۲۶, ۱۳۹۸
نشسته پای نوشتن دکمههای کیبورد را یکبهیک و یا همزمان میفشارد. موسیقی را با فشردن دکمهای در هوایِ جانش میریزد. میداند موسیقی و کلمهها همنشینانی اهل […]