نوشتههای جدید

مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
روز اولی که وارد مدرسه شدم را یادم نمی اید ولی روز اخری که مدرسه را ترک کردم خوب یادم هست. یکی از دوستانم به من […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
این کلمه ها را به کسانی تقدیم میکنم که زیبایی دیگران را می بینند و به انها یاداوری میکنند و به کسانی که خودشان را با […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
روزگار سختی است،بسیار سخت! به طوفانی می ماند که قصد تمام شدن ندارد هیچ، لحظه به لحظه شدیدتر هم میشود. کسی باید کاری کند. دست روی […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
زمانها را با اتفاقات و احساساتی که در من ایجاد میکنند به یاد می اورم. تو گویی انها به زمانشان اَتَچ شدهاند. این یعنی: تمام میشود […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
نور میشود رنگ عطر نوا مزه لطافت آن اتفاق میفتد زمان متوقف میشود جهان در این مکث میدان رقص میشود نور شادی میشود در پاهای لحظه […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
_یار و رفیق کیست!؟ _کسی که بتوانیم ساعت ها روبرویش بنشینیم و حرف بزنیم، طوری که متوجه گذشت زمان نشویم، چایمان سرد شود و قورقور شمکممان […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
رنگش… رنگش را نمیتوانم دقیق بگویم. مسی! سفید! نقره ای! در تشخیص رنگها هیچ وقت تلاشی نکردهام ، از نظر من چهار رنگ اصلی وجود دارد […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
دیشب خیلی دیر خوابیدم . قبل خواب مدیتیشن شبانه و کتاب صوتی را گوش دادم تا خواب چشم هایم را سنگین کند. صبح زود با استارت […]
مرداد ۱۹, ۱۳۹۸
روزی روزگاری مردی آمد. آدمی بود شبیه همه آدمها سرش را بالا گرفته بود، به آسمان نگاه میکرد، گویی انگار در جستجوی چیزی بود. پرسیدم جوابی […]