نوشتههای جدید

فروردین ۲۹, ۱۳۹۹
کفشهایم را پا کردم و یواشکی اعضای خانه بیرون زدم. نفهمیدم چطور پلهها را پایین آمدم و کفشهایم را به موزاییکهای پیادهرو رساندم. وقتی پا روی […]
فروردین ۲۸, ۱۳۹۹
امروز که بیدار شدم و داشتم قهوه صبحگاهیام را آماده میکردم به روال زندگیام دقیق شدم. اول روال یک روز را بررسی کردم و بعد به […]
فروردین ۲۷, ۱۳۹۹
من سالها پیش یوگا را شروع کردم. وقتی که به حرکات پیشرفته رسیدیم به دلایلی که خودم هم نمیدانم کنار کشیدم و تا مدتها نه یوگا […]
فروردین ۲۵, ۱۳۹۹
به پیشنهاد یک دوست کتاب “تابستان همانسال” را خواندم. تنها مجموعه داستان از ناصر تقوایی که شامل هشت داستان بهم پیوسته است و به یکی از […]
فروردین ۲۳, ۱۳۹۹
چند روزی میشود دارم یک مجموعه داستان میخوانم. چرا چند روز؟ بخاطر اینکه من کتابهایی را که دوست دارم با سرعت پایین میخوانم. اسم کتاب “تابستان […]
فروردین ۲۱, ۱۳۹۹
چند ماه پیش داشتم آب داغ داخل لیوانم میریختم که در کسری از ثانیه از تهش ترک خورد. ترک کش آمد تا دیواره و لبه لیوان […]
فروردین ۱۹, ۱۳۹۹
اول صبح صدای زنگ موبایلم پرچم جنگ را بالا برد. عادت ندارم تلفنم روی زنگ باشد. پشت بند این صدا قلبم افتاد توی شکمم و دقیقا […]
فروردین ۱۷, ۱۳۹۹
_صدا را میشنوی؟ من خیلی وقت نیست که آن را میشنوم. _چه صدایی؟ _ یک موسیقی است. عدهای بر این عقیده هستند که آفرینش با این […]
فروردین ۱۵, ۱۳۹۹
_الو _الو.. الو.. _سلام (پوزخند) _چرا میخندی؟! سلام که خنده ندارد! حالت چطور است؟ _چه عجب زنگ زدی بالاخره حال مرا بپرسی؟ خورشید از کدام سمت […]